بدون شرح

هادی صداقت

بعد از مدت نسبتا طولانی که سر به وبلاگ زدم دیدم خدا رو شکر دوستان همه فعالند و سر خوش. از احوالات خودم بگم که من اینجا با افراد زیادی توی دانشگاه درگیر هستم از مدیر گروه گرفته تا مدیر امو آموزشی و بعضی از اساتید و ... که فکر می کنم تا چند وقته دیگه یا من اونها رو از کار بی کار می کنم و یا اونها من رو از دانشگاه اخراج می کنند که البته احتمال دومی بیشتره. البته اشکال نداره با ظلم نمیشه کنار اومد .

یک نصیحت برادرانه به دوستانی که قصد ادامه تحصیل تو ایران رو دارند می کنم اونم اینه که از اصفهان که به سمت شمال کشور پیش میریم هوش و استعداد و نبوغ به صورت ( exp(-xرشد می کنه ولی به جاش ادعا و خباثت و زیر آب همدیگه زدن و دروغ گویی به صورت( exp(x.

به هر حال دوستان، همون جنوب کشور بمونید و با مردمونش صفا کنید.

به امید دیدار حقیقی همه

 

 

اندر حکایات یارانه ها.

غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد

دارد این یارانه ها استان به استان می رسد

مبلغش هر چند فعلا قابل برداشت نیست

موسم برداشت حتما تا زمستان می رسد

در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود

بعد از این یک پول یا مفتی فراوان می رسد

چند سالی مایه داران حال می کردند و حال

نوبت حالیدن یارانه داران می رسد

شهر ،کلا شور و حال دیگری بگرفته است

بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد

آن یکی با ساز،رنگ گلپری جون می زند

این یکی با دنبکش ،بابا کرم خوان می رسد

عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است

شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد

مش رجب ،آن گوشه هی یکریز بشکن می زند

خاله توبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد

تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:

خب خدارا شکر پول کفش و تنبان می رسد

مادرم هم خنده جانانه ای فرمود و گفت

پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد

بی بی ازآن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:

خرج استخر و سونا م ای جانمی جان می رسد

خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک

تا بگیرد آنچه را فعلا به ایشان می رسد

اصغری در پای منقل ،بود سرگرم حساب

تا ببیند پول چندین لول، الان می رسد

خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند

طفکی از دور با چشمان گریان می رسد

                                                                              ه-م

Engineering Math

رياضي مهندسي با دكتر هومن داشتم. كلاسش شنبه ها و دوشنبه ها ساعت ۸ صبح بود. هميشه يه ربع ساعت اول و آخر كلاس رو هوا بود. جزوه ي رياضي مهندسي دكتر هم نسبت به جزوه ي دكتر فريبرز چيزي كم نداشت فقط صفحاتش يك سوم بود!!!
ولي الحق و الانصاف هومن تو رياضي مهندسي خيلي وارد بود و بدون هيچ جزوه اي كاملا مسلط درسش رو ارائه مي داد.
زد و امتحانات رسيد. امتحانم شنبه صبح بود ساعت ۱۱۳۰ . من اتاق ۲۰۸ بلوك ۱ بودم با حبيب دردمند(سروش-جهت کسب اطلاعات بیشتر  نظر بدید) كه اتاق ۴۰۳ بلوك ۱ بود درس ميخونديم و مشكلاتمون رو حل ميكرديم. صبح امتحان هم با همديگه ورداشتيم رفتيم طرف دانشكده مهندسي.
رسيديم دانشكده ديديم هيچ كي از همكلاسيها نيستند. يه ذره تعجب كرديم ولي با ديدن يكي از بچه هاي كشتي سازي سال بالايي خوشحال شديم ولي اون فقط يه نفر بود... بقيه كجان؟!!!! رفتيم برد مكانيك رو خونديم. بللههه امتحان ساعت ۸ بوده.... ولي چك ليست من نوشته بود ۱۱۳۰ . برگشتيم طرف آموزش. تكين تو راهرو بود ما رو كه ديد هنوز حرفمون تموم نشده بود گفت امتحان تموم شده و شماها غيبت خورديد!!!! نمرتون صفره ....

با تكين نميشد بحث كرد. بدو بدو رفتيم سمت اتاق دكتر هومن. جوابش اين بود: نمرتون صفره غيبت خوردين. برين با معاونت دانشكده دكتر ملك زاده صحبت كنيد....
رفتيم اتاق دكتر در حالي كه كاملا نااميد بوديم و خطر مشروط شدن تو شاخش بود. من داشتم نمره هاي بقيه درسهام رو تخمين ميزدم ببينم مي تونم از مشروطي فرار كنم..
دكتر هم چنان ما رو تحويل گرفت كه نگو.!! اصلا سرش رو بالا نيورد ما رو ببينه. چنين فرمودند:۱) اگر غيبت هاتون زياد نباشه ۲) اولين حذف پزشكيتون باشه. شايد براتون حذف پزشكي كنيم. ما نيز فرموديم: خوب اين چك ليستتون ببينين. نوشته رياضي مهندسي ساعت ۱۱۳۰ . مي فرمودند: چرا اين همه آدم ديدند و شما نديدين تو برد چيز ديگه نوشته؟!!!!

كاملا نااميد از اتاق اومديم بيرون. سر بحث رو با خانم خليفه منشي مهندسي باز كرديم. داشتيم حرف مي زديم ديديم در اتاق رياست باز شد. دكتر فيوض و دكتر عصفوري و مهندس آبين اومدند بيرون. يه ذره حرفهاي ما رو كه گوش كردند و چك ليستي كه دست من بود رو بهشون نشون داديم. دكتر عصفوري گفت: خوب رياضي مهندسي گروه كشتي سازي كه داره برگزار ميشه برن با اونها.
دكتر فيوض رفت تو اتاق دكتر ملك زاده و اومد بيرون و گفت:برين با كشتي سازي ها امتحان بدين بعد از اين جر و بحث ها بود كه ا.د تازه اومد تو دفتر مهندسي. ايشون چهارمين بازمانده بودند.

خوشحال و خندان رفتيم سر جلسه دكتر فريبرز. ۶ سوال داشت. خداي من يعني اين امتحان رياضي مهندسيه!!!! كاش به همون حذف پزشكي راضي شده بوديم!!!

يهو مهندس هومن وارد شد بدون اين كه حرفي بزنه با دست به من اشاره كرد سوال ۳ و ۵ فقط.... من هم كه بيشتر از اين بلد نبودم......
بعدا شنيدم امتحان دكتر هومن خيلي سخت بوده و ما يه جوري شانس آورديم

شاد باشيد    محسن احمدي كاكي

سلام به همه بروبچ مکانیک ۸۲.

محمد آقا دمت گرم.الحق که حافظه ات در حد تیم ملی کار میکنه البته تیم ملی برزیل نه ایران!

اون شب به جای هنونه موز خوردیم.اما اصل حال برگشتن با نیسان بود.اون شب پشت نیسان اینقدر دادو فریاد کردیم که وقتی رسیدیم دم در خوابگاه چند تا از بچه ها صداشون در نمی اومد.

امیدوارم همه بروبچ خوب وخوش وسلامت باشند و دیشب هم بهشون خوش گذشته باشه.

                                                                                   هاشم معصومی

شب یلدا

با اینکه دیشب شب یلدا بود ولی چون یکی از شب های خوب دانشگاه بود گفتم یه کمی راجع اون شبی که با هم رفتیم بیرون بنویسم شاید دوستان از یادآوری خاطره اون شب خوششون بیاد.درسته که اون شب با بقیه شب های یلدا کمی فرق داشت ولی به خاطر همین تفاوت هاش خاطره شد.یادم نیست به جای هندونه چه میوه ای خوردیم ولی جمله علی کدیور موقع صحبت های هاشم خوب یادمه... بماند!! البته اسم اون رستوران ساحلی هم الان تو ذهنم نیست. برای رفتن  هر کدوم از بچه ها با یه ماشین رفت که البته فکر نمی کنم کسی یادش باشه با چه ماشینی رفته ولی برگشتن رو همه به یاد دارن آخه از فلکه ساعت تا بهمنی توی شهر به این شلوغی یه عده دانشجوی سوار بر نیسان!!!!!!!! با هیاهو رو کسی فراموش نمی کنه!

شما هم  چیز هایی رو که یادتون میاد بنویسید یادآوری بشه.............

                                                                                                       مفیدی فرد

تسلیت

کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا                                                            ایام سوگواری امام حسین (ع) بر دوستان عزیز تسلیت باد

                                                                          ارادتمندتان مفیدی فرد                                                                                      

ای ایران

در شهریور 1323زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.
او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی بر گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند.
غلامحسین بنان می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند ! سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:
ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم...

همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف "ای ایران" در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود. سرود «اي ايران» دقيقا در 27 مهر ماه سال 1323 در تالار دبستان نظامي [دانشکدۀ افسري فعلي] و در حضور جمعي از چهره‌هاي فعال در موسيقي ايران متولد شد. شعر اين سرود را «حسين گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ويژگي‌هاي آن، اول اين است که تک‌تک واژه‌هاي به کار رفته در سروده، فارسي است و در هيچيک از ابيات آن کلمه‌اي معرب يا غير فارسي وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژه‌هاى خوش‌تراش فارسى است. زبان پاكيزه‌اى كه هيچ واژه بيگانه در آن راه پيدا نكرده است، و با اين همه هيچ واژه‌اى نيز در آن مهجور و ناشناخته نيست و دريافت متن را دشوار نمى‌سازد.
دومين ويژگي سرود «اي ايران» در بافت و ساختار شعر آن است، به‌گونه‌اي که تمامي گروه‌هاي سني، از کودک تا بزرگ‌سال مي‌توانند آن را اجرا کنند. همين ويژگي سبب شده تا اين سرود در تمامي مراکز آموزشي و حتي کودکستان‌ها قابليت اجرا داشته باشد.
و بالاخره سومين ويژگي‌اي که براي اين سرود قائل شده‌اند، فراگيري اين سرود به لحاظ امکانات اجرايي است که به هر گروه يا فرد، امکان مي‌دهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسيقي نيز بتوان آن را اجرا کنند.
آهنگ اين سرود که در آواز دشتي خلق شده، از ساخته‌هاي ماندگار «روح‌الله خالقي» است. ملودي اصلي و پايه‌اي کار، از برخي نغمه‌هاي موسيقي بختياري که از فضايي حماسي برخوردار است، گرفته شده.
اين سرود در اجراي نخست خود به‌صورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسيقي آن سبب شد تا در دهه‌هاي بعد خوانندگان مطرحي همانند «غلامحسين بنان» و نيز «اسفنديار قره‌باغي» آن را به‌صورت تک‌خواني هم اجرا کنند.
در سالهاي اوليه پس از انقلاب، اين سرود براي مدت کوتاهي به‌عنوان «سرود ملي» از راديو و تلويزيون ايران پخش مي‌شد، اما بعدا چند سالي از رسانه‌هاي داخلي حذف شد تا در دهۀ اخير که باز در مناسبت‌هاي مختلف تاريخي، آن را مي‌شنويم.


ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاكت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاك پاك میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاك ایران ما

سنگ كوهت دُر و گوهر است
خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كی برون كنم
برگو بی مهر تو چون كنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ايران ما

ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیكرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام
دور از تو نیست ، انديشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ایران ما

با تشکر از دوست عزیز محمد مفیدی

پرداخت خمس و زكات.....!


1- حدودا 100 سال قبل قند از كشور بلژيك به ايران صادر مي شد . به دليل مسائلي كه ميان روحانيون و يكي از اتباع بلژيك پيش آمده بود فتواي حرام بودن قند صادر شده بود و كسي قند نمي خورد. يكي از تجار كه قندهايش رو دستش مانده بود به سراغ يكي از مراجع رفت و با تقديم خمس و زكات مشكل را براي وي مطرح كرد. بعد از آن بر فتواي قبلي تبصره اي صادر شد كه حرام بودن قند وقتي است كه مستقيما در دهان گذاشته شود ، اگر قند را پيش از گذاشتن در دهان در چاي بزنيد حلال مي شود . ……. هنوز هم بسياري از افراد مسن بدون آنكه دليل آن را بدانند ،قبل از آنكه قند را در هان بگذارند آن را در استكان چاي فرو مي برند.

2- در دهه 40 خورشيدي نوشابه هاي پپسي كولا وارد بازار ايران ، شايعاتي مبني بهايي بودن مالك شركت توزيع كننده اين نوشابه‌ها بر سر زبان‌ها افتاد و فتوايي مبني بر حرام بودن خوردن پپسي كولا صادر شد. شركت توزيع كننده كه نمي خواست بازار را از دست بدهد خمس و زكات متعلقه را دو دستي تقديم يكي از مراجع كرد تا تبصره اي بر اين فتوا نوشته شود كه خوردن نوشابه هاي پپسي با شيشه حرام است اگر در ليوان ريخته شود حلال مي گردد……

3- در دهه 50 خورشيدي ماشين هاي لباس شويي وارد بازار ايران شد. خانواده هاي ايراني كه به احكام ديني پايبندي زيادي داشتند حاضر به خريداري اين محصول نبودند چون به اعتقاد آنها آب موجود در محفظه اين ماشين كمتر از حد شرعي آب كر(سه وجب طول ،در سه وجب عرض ، در سه وجب ارتفاع) است و نجاست لباس‌ها را از بين نمي برد . اينبار تاجر مذكور خودش پيش قدم شد و با تقديم خمس و زكات توانست فتوايي بر كر بودن آب لوله كشي شهر كه به دستگاه لباسشويي مي ريزد بدست بياورد.

*مدت‌ها است كه فتوا‌ها مراجع اثر خود را از دست داده اند و در عوض نهادهاي دولتي فتوا هاي موثر صادر مي كنند...!

4- چند سال قبل تير آهن هاي چيني وارد گمرك هاي ايران شدند و اداره استاندارد فتوا داد كه اين تير آهن ها غير مقاوم هستند و نبايد وارد بازار شوند . همين امر باعث گراني بي سابقه آهن در بازار كشور شد. تاجري كه از چين آهن وارد كرده بود به سراغ رئيس محترم استاندارد رفت و مانند اسلاف خود وجهي را در قالب خمس و زكات (يا چيز ديگري شبيه به باج) به ايشان تقديم كرد و به فاصله چند ماه مشكل تيرآهن هاي مانده در گمرك حل شد و روانه بازار شدند.

5- مدتي قبل شركتي به نام تجاري محسن برنج هاي هندي را در بسته بندي هاي با برند خود وارد بازار كرد و با تبليغ گسترده توانست بازار كشور حتي استان هاي گيلان و مازندران كه در آنها برنج كشت مي شود را تسخير كند. اين برنج ها قدري مشكوك بودند چون در هر دمايي كه پخته مي شدند بازهم به هم نمي چسبيدند....!!!
با توجه به وجود نشاسته درون برنج چنين چيزي قدري عجيب به نظر مي رسيد. يك نفر بيكار در مركز تحقيقات برنج براي پي بردن به راز اين برنج‌ها آنها را در يكي از آزمايشگاه هاي وابسته به مركز استاندارد آزمايش كرد و در آن مواد سمي خطرناك مانند آرسنيك و سرب مشاهده كرد. اين خبر رسانه اي شد و تبليغ براي اين برنج ممنوع شد. و عده اي تقاضاي جمع آوري اين برنج از بازار را داشتند.
مالك برند محسن مقدار متنابهي خمس و زكات (يا هر اسم ديگري كه شما روي آن مي گذاريد ) را تقديم رئيس سازمان استاندارد كرد تا او نه تنها شخص بيكاري كه اين برنج‌ها را آزمايش كرده بود توبيخ كند بلكه قهرمانانه از سلامت اين برنج‌ها دفاع كند.
حتي خود هندي‌ها هم اعلام كردند كه برنج هاي صادراتي شان آلوده است اما رئيس محترم استاندارد كه مي خواست وجه دريافتي‌اش حلال باشد هندي هارا ديوانه هاي متوهم دانست و خوردن برنج هاي هندي را بدون اشكال اعلام كرد. (البته اگر همسر خود ايشان از اين برنج‌ها خريداري كند احتمالا با دريافت طلاق راهي منزل پدر‌شان خواهد شد)

البته مالك برنج محسن راه رسم خمس و زكات دادن را به نيكي مي داند . و نه تنها برنج هاي آن از بازار جمع نشد كه توانست با تقديم مقداري از اين خمس و زكات به رئيس سازمان صداو سيما دستور العمل قبلي ايشان مبني بر ممنوعيت تبليغ برنج خارجي در راديو و تلويزيون ( كه در حالت جو گيري ايشان صادر شده بود) را ملغي كند و اكنون تبليغات اين برنج به صورت گسترده تر از سابق از راديو و تلويزيون پخش مي شود.....!!!


و اين داستان " پرداخت به موقع خمس و زكات " ادامه دارد………..

 

سهیل

چرا هیچ کس دوست ندارد بند دوم مرغ سحر را بخواند؟

مرغ سحر نیازی به معرفی ندارد. سروده ای از محمدتقی بهار در دوران مشروطه که پس از آغاز حکومت رضا شاه به صورت ترانه اجرا شد. آهنگ این اثر، از مرتضی نی داوود، فوق العاده زیباست. آهنگ باو جود گیرایی زیر و بالای چندانی ندارد بنابراین حتی کسانی که با خوانندگی آشنایی ندارند می توانند آن را به راحتی بخوانند. اکثر خوانندگان نامی نیز اجرایی از مرغ سحر را به نام خود ثبت کرده اند که می توان به ملوک ضرابی، قمرالملوک وزیری، نادر گلچین، هنگامه اخوان، محمدرضا شجریان و نیز اجراهای متفاوتی از فرهاد، همای و محسن نامجو اشاره کرد

:آنچه تا کنون به عنوان مرغ سحر شنیده ایم عبارت است از بند اول این شعر

مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار این قفس را بَر شِکَنُ و زیر و زِبَر کن

بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا

وَز نفسی عرصهٔ این خاک تیره را. پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله‌بار است

این قفس، چون دلم، تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین

دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نِگَه‌ ای تازه گل از این، بیشتر کن

مرغ بیدل شرح هجران مختصر٬ مختصر کن

 

 

 

 

اما شاید خیلی ها ندانند که این فقط نیمی از مرغ سحر است و این شعر بند دومی دارد که تقریبا هیچ خواننده ای تمایلی به خواندن آن ندارد

:بند دوم می گوید

عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد

ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد

قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد

دیده تر کن

جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب

ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن

ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین

ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین

کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد

 

 

 

اما چرا کسی این بند را دوست ندارد؟

بند اول شعری انقلابی است که به دستگاه ظلم می تازد، از زندانی و در قفس بودن آزادی خواهان گله می کند، آرزوی پایان شب تار ملت را دارد و مردم را به قیام و انقلاب جهت پایان دادن به ظلم و شکستن قفس فرا می خواند

اما بند دوم شعری اجتماعی است. شاعر در این بند از رواج دروغ، منسوخ شدن حقیقت طلبی، از بین رفتن عشق واقعی میان عاشق و معشوق و گم شدن مهر و محبت و شرافت گله می کند و از کسانی می نالد که وطن و دین را بهانه ای برای دزدی کرده اند. اینان چه کسانی هستند؟ تنها حاکمان یا تمامی مردم؟ فضای حاکم بر این بخش از شعر به مورد دوم اشاره دارد. همچنین زمانی که شعر از جور مالک و ارباب شکایت می کند اغنیا را به عنوان طبقه ای از جامعه به باد نقد می گیرد نه به عنوان بخشی از وابستگان دولت

در بند اول پیشنهاد شعله فکندن در قفس که همانا براندازی حکومت ظالم است مطرح می شود اما در مورد بند دوم شاعر هیچ راه حلی نمی یابد و در نهایت بلبل را فقط به بر آوردن ناله های حزین از دورن این قفس خود ساخته فرا می خواند

مردم ما همیشه دوست داشته اند که ریشه مشکلات را در حکومت بشناسند و خود را از هر گونه اشکالی مبرا بدانند از این روی خوانندگان همان بخشی از مرغ سحر را خوانده اند و می خوانند که مورد پسند عامه مردم است. جالب این جاست که برخی بی توجهی به بند دوم را به دلیل سیاسی بودن آن دانسته اند که چنین دیدگاهی موجب شگفتی است.

ما تا به حال بارها به دستور بند اول عمل کرده ایم و قفس را آتش زده ایم اما پس از فرو نشستن شعله خود را در قفسی جدید یافته ایم. ای کاش یک بار هم که شده بند دوم را بخوانیم و همت کنیم بر اساس آن ارزش های انسانی را در جامعه ایرانی احیا نماییم

رضا قلی میرزا ظلی

نام: رضا قلی میرزا ظلی

تولد: ۱۲۸۵ خورشیدی - تهران

نام پدر: احمد میرزا

کسوت: خواننده موسیقی سنتی

رضا قلی میرزا ظلی به سال ۱۲۸۵ شمسی در تهران متولد شد. در کودکی پدر خود را از دست داد و زیر نظر برادرش بزرگ شد. شهرت ظلی طی دهه بیست بوده است. آوازهای او دارای تحریرهای دانه دانه ،زیر ،زنگدار، صاف و زلال و ظریف و در اوج می باشد. استادی او در اجرای این تحریرهای ظریف و به جا با شنیدن صدای او به وضوح قابل مشاهده است. رنگ اصالت در آوازهای او بسیار مشهود می باشد. اگر اجل او را مهلت می داد امروز او اینقدر برای ما ناشناخته نبود. وی در سال ۱۳۲۴ یعنی زمانی که تنها ۳۹ سال داشت بر اثر بیماری سل درگذشت.بی شک او یکی از بزرگترین خوانندگان دیار پارس است. درباره رضاقلی میرزاظلی می گویند اشرف پهلوی به صدای او علاقه داشته و تعدادی از اجراهای او بر روی ریل را از او به زور گرفته که اینک در اختیار کسی نیست. 

او تسلط بالایی به ردیف موسیقی ایرانی داشته که از کارهای باقیمانده از ایشان این نکته مشهود است. از اساتید او  اقبال آذر و عارف قزوینی نام برده اند. آواز او بی شباهت به آواز استادش اقبال آذر نیست. 

آواز او در مایه افشاری را اینجا دانلود کنید.

دوستان نظر یادتون نره حتی شده یه تیک بزنین بدونیم اومدین اینجا دلمون خوش شه. همین....

زیاده عرضی نیست. ایام به کام.

                                                                                                 محسن احمدی کاکی

سلام آلمانی، نه، همون سلام ایرانی

سلام به همه

گفتم یه مطلبی بنویسم، یه کم دلم وا شه، میخاستم تو facebook بنویسم ولی گفتم اینجا بر و بچ بیشتری هستند.

الان یک ماه و نیم هست اومدم دورتموند، اینجا همه چیز عالیه، امکانات تحصیلی و رفاهی، استادم، دوستام تو دانشکده، پسرا دخترا :) خلاصه خیلی راضی هستم.

اینا رو بزاریم کنار، این دلتنگی ها هم هست، یه دفعه از آدم همه چیز رو می گیرن، یا بهتره بگم ازت دور میکنن، هر چی دوست و رفیق و همکار داری، اعضای خانواده و فامیل ها ... همه عادت ها و وسایل زندگی، همه اون چیزایی که باهاشون تا حالا زندگی میکردی، سخته یه کم. البته چیزای جدید هم بهت میدن ولی باید عادت کنی

با یه تعدادی از بر و بچ هم در ارتباط هستم، هاشم معصومی، محمد مقیمی، سجاد ایزدپناه، علی اکبر پیروزی، هادی صداقت با ایمیل هاش، دمت گرم هادی، عبدالرسول سهولی، وحید گلکارفرد. ولی از بقیه خیلی خبری نیست. همینم شکر، خوبه.

تو زمینه apply اگه سوالی داشتید، من خوشحال می شم بتونم کمک کنم.

مکانیک 82 میخامت

معما

۱) دو مرد نسبت به هم، دايي وخواهر زاده اند. يعني اولي دايي دومي و خواهر زاده اوست، دومي نيز دائي اولي و خواهرزاده وي مي باشد. چطور چنين چيزي ممكن است؟
 
۲)در این معما دو اتاق در مجاورت هم داریم که هیچکدام پنجره ندارند ولی هر کدام یک در ورود و خروج دارند. در یکی از اتاقها سه چراغ و در اتاق دیگر سه کليد برق مثل هم وجود دارند.ما نمی دانیم کدام کلید کدام چراغ را روشن می کند.

الف: ميتوانيد هر چند مرتبه که بخواهيد کليدها را روشن و خاموش کنيد.

ب: نبايد بيش از يک بار وارد اتاقي که چراغها در آن قرار دارند شويد. فقط يک بار مي توانيد وارد اتاق چراغها شويد و وقتي بيرون آمديد ديگر نمي توانيد به اتاق چراغها برگرديد.

ج: نبايد از کسي کمک بگيريد و هيچ وسيله اي هم در اختيار نداريد.

سوال: معلوم کنيد که هر کليد کدام چراغ را روشن مي کند؟ (مثلا: کليد وسطي لامپ وسط را روشن مي کند يا يکي از دو چراغ کناري را ؟ ، بايد معلوم کنيد که هر سه کليد مربوط به کدام چراغها هستند.)

 
ببینم کی می تونه جواب بده.
 
محسن احمدی کاکی
 

یادی از دوستان

هادی صداقت

سلام دوستان

خیلی وقت بود به علت گرفتاری نتونستم سر به وبلاگ بزنم ولی الان بعد از چند ماه که به وبلاگ سر زدم دیدم که دوستان جدیدی عضو وبلاگ شدن.

من 29 شهویور ماه با تلاش فراوان تونستم دفاع کنم و الان هم توی دانشگاه صنعتی شاهرود مقطع بعدی رو شروع کردم. اسماعیل خواجه هم این روزها اینجاست و تا یکی دو هفته آینده دفاع می کنه . به امید دیدار حقیقی همه.


سلام دوباره

ای رفیق هم دل و هم کیش من
ای فراقت مایه ی تشویش من
دیگر ای هم طالع همریش من
نیستی در پشت یا در پیش من
در صف نان و پیاز و باقلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
گر چه بر خاک لحد سر می نهی
شکر حق کن کز گرانی می رهی
با دلی پر غصه و دست تهی
نیستی مجبور تا دیگر دهی
ده تو من از بهر یک پپسی کولا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
بار هجران تو پشتم را شکست
حیف کاخر مردی و رفتی زدست
ای فقیر بینوای حق پرست
کاش بودی زنده تا بینی که هست
ذرت بو داده همسنگ طلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
ظاهراً رخسار خندان داشتی
باطناً نه گوشت، نه نان داشتی
تو طلبکار فراوان داشتی
وز همه این راز پنهان داشتی
چونکه مُردی گشت رازت برملا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
ای که با قرض فراوان مرده ای
نسیه از هر کاسبی آورده ای
لیک آخر مالشان را خورده ای
داده جان، لیک جان در برده ای
از جفای عده ای ظالم بلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
رفتی و گردید ای نیکو سرشت
بسترت از خاک و بالشتت ز خشت
ای رهیده از غم هر خوب و زشت
در جهنم رفته ای یا در بهشت
با علم بنشسته ای یا با علا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
ای که مرگت نعمتی جان پرور است
جایت آنجا پای حوض کوثر است
یا به دوزخ یا به جای دیگر است
هر کجا باشی از اینجا بهتر است
چون نداری غصه ی قحط و غلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
حیف دیگر نیستی در این دیار
تا ز قطع برق مانی در فشار
تا که افتد پنکه و کولر زکار
در هوای آتشین و شعله بار
چون هوای ظهر دشت کربلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
پاکی و بهداشت از ما کرده قهر
سوسک، عقرب، موش، خرکاکی به شهر
بهر ما آرند بیماری و زهر
از عفونت گاهگاهی آب نهر
می شود یا آور بیت الخلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا
من هم آخر سی چهل سال دگر
می کنم سو تو در آنجا سفر
تا برایت آرم از اینجا خبر
کاین درخت آورده قدری بار و بر
وین بنا جسته است قدری اعتلا
خوب در رفتی از اینجا ناقلا

                                          هاشم معصومی-شاعر متقلب

تازه وارد..................

      سلام دوستان 

وقتی فهمیدم آقای صداقت این وبلاگ رو ساخته خیلی خوشحال شدم که از طریق بتونم از بروبچ با حال خبری بگیرم.از اقای صداقت تشکر میکنم.متاسفانه من مثل بقیه بچه ها نتونستم مرزهای علم ودانش رو فتح کنم واین شد که رفتم به سمت چرخ نابسامون صنعت.حالا هم عسلولوله هستم.خیلی خوب میشه اگه فرصتی بشه دوباره دور هم جمع بشیم یا به قول بروبچ گردهمایی داشته باشیم.

                                                                                                                                           مفیدی فرد/

 

یه شعر

آدمک آخر دنیاست ! بخند!

آدمک مرگ همین جاست ! بخند!

آن خدایی که بزرگش خواندی.....

به خدا مثله تو تنهاست! بخند!

دست خطی که تو را عاشق کرد

شو خی کاغذی ماست بخند!

آدمک خر نشوی گریه کنی


کل دنیا سراب است بخند 


فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گریه چه زیباست! بخند!

صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست ! بخند!

راستی انچه به یادت دادیم

پر زدن نیست که در جاست! بخند!

آدمک نغمه آغاز نخوان

به خدا آخر دنیاست !

بخنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــد

من اومدم

سلام به همه

خبردار شدم مسعود دورتمونده و ممد هم تهرون. ايشالا موفق باشن. 

  • راستش دانشگاه كه تموم شد بعد از هشت نه ما يلللي تللي(علافي) شديم سرباز نظام و ساكو ورداشتيم با سر تراشيده رفتيم آموزشي چالوس با اون آش رشته ي معروفش كه البته دوستان بعدا بهم گفتن آش رشته بوده ما كه شباهتي به آش رشته تو اين آش نديديم. بعد از دو ماه آموزشي هم گفتن احمدي بايد بري كيش ما هم رفتيم كيش و بعد از حدود سيزده ماه (پنج روز هم اضافه خدمت) كارتمونو گرفتيم. برگشتيم خونه. حالا بيا و دنبال كار بگرد مگه كار پيدا مي شه (به قول علي كديور كارها همه پر شده بود و ما دير رسيده بوديم) يه پنج ماهي هم دنبال كار گشتم تا بالاخره به طرفه العيني رفتيم طاهري سر كار(عجب كلمه تيميزي نوشتم). بعد از حدود چهار ماه گفتن احمدي نميخايمت من هم ساكو ورداشتم و برگشتم خونه ولي اين بار دو هفته اي به كمك دوستان كاري تو عسلويه جور شد و حالا هم اونجام.

با توشككر

محسن احمدي كاكي

کجججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججایییییییییییییییییییییییییییییین

بابا با مراما کجایین پس مردم بس که اومدم احوالی ازتون بگیرمو کسی سر نزده بود.ای تو روح هر چی بی مرامه

ممد مقیمی

مسعود رفت!


سلام به مکانیک 82

من روز جمعه 2 مهر ساعت 6:20 صبح از فرودگاه امام خمینی تهران پرواز دارم.

فعلا شیراز هستم. تا همون روز هم گوشیم وصله و میتونیم باهم صحبت کنیم.

اینم موبایل من : 09173059739

آدرس ایمیل من هم که: nickaeen64@gmail.com

منتظرم رفقا

خبر خوش

سلام به همگی

النکاح سنتی فمن رغب من سنتی فلیس منی.اااا ببخشید جو گرفتم.بسلامتی یک زوج دیگه مکانیکی رفتن خونه ی خودشون.اره دیگه سهیل با خانم عباسی رو می گم دیگه. اره چند شب پیش مراسم شون بود.ان شا الله خوشبخت بشن. یخه چند تا فیلم از مراسم هنرنمایی بچه های ۸۲ گرفته بودم که می خواستم بزارم تو سایت اما نتونستم.اگر کسی بلده بگه من باید چی کار کنم.خلاصه  جای همتون خالی.خیلی خوش گذشت.ان شا الله به پای هم پیر شن

پیشنهاد کار

دوستان سلام به همگی

پژوهشگاه صنعت نفت دنبال یه برنامه نویش می گرده که به صورت تمام وقت بگیرتش

باید

٫,WPf,window application, #C

بلد باشه خوبم بهش پول می دن ۸۰۰-۸۵۰ با سربازیش کنار می یان یه جورایی چون پروژشون خوابیده بد جوری نیاز دارن.گفتم اول به بچه های خودمون بگم.اگه کسی رو سراغ دارین که شرایطه پروژه رو بخواهد بگید به من زنگ بزنه تا گوشی رو بدم به مسئول مستقیم پروژه تا باهاش حرف بزنه. اینم شماره ی منه 09377640920

ممد مقیمی

لینک کامل تر بنیاد

بچه ها مثل اینکه نتوانستن تو سایت شرایط عضویت بنیادو پیدا کنن اینم بخاطر user friendlyبودن سایت هایی ایرانیه دیگه

اینم لینک شرایط عضویت تو بنیاد

http://bmn.ir/downloads/entesharat/89.pdf

بازم اگه سوالی داشتین تو نظرات سوالاتتونو بذارین.

موفق باشین ممد مقیمی

 

بنیاد ملی نخبگان و دور هم حمع شدن

سلام به همه ی بچه ها ی گل و کم حوصله مکانیک

این مطلبو واسه این گذاشتم که بچه ها مدام از شرایط سربازی من می پرسن. من الان دارم از طرح سرباز نخبگی استفاده می کنم و هنوز آموزشی نرفتم ایشالا آموزشی رو دیماه می رم و الانم افتادم تو پژوهشگاه صنعت نفت تهران البته حضور فیزیکی ما اینجا اجباریه(اینم همون جریان ما و لب دریا و خشک شدنشه) پروژمم درباره ی نوشتن یه کد تو سی شارپ که به صورت یک ماژول قرار برای یک نرم افزار کلی برای صنایع و پالایشگاه ها استفاده بشه.کسایی هم که می خوان شرایط عضو شدن تو بنیادو بخونن می تونن برن به سایت

bmn.ir

اونجا همه ی توضیحاتشو کامل گذاشته ولی موردی که معمولا به اکثر بچه های ما میخوره داشتن معدل بالای ۱۷ و یک مقاله ی ISI از پایان نامه برای بچه های فوق لیسانس اما شرایط کامل تر برای تمامی مقاطع و سرایر شرایط دیگر تو همون سایت هست.مزایای خوبی هم داره که از جمله برای اونایی که دنبال سربازی هستن می شه به ۱ ساله بودن سربازی و انجام خدمت در حین تحصیل و عدم نیاز به حضور فیزیکی در اون ارگان(که البته به ارگانش بستگی داره) اشاره کرد. در ضمن این بنیاد تسهیلاتش فقط برای سربازا نیستش و برای اونایی هم که سربازی رفتن هم خوبه.سایر تسهیلاتش رو می تونین تو همون سایت ببینید.

این جریان سربازی بعضی ها هم گله کردن که قرار بود با هم بریم بیرون اما نرفتیم و اینطور و اونطور اینم کاری نداره هرکس می خواد بریم بیرون به این پست جواب بده و زمان و مکان مورد نظرشو بگه تا بیشترین تاریخ و محلی که رای اورد رو انتخاب کنیم برایدور هم جمع شدن.

فقط یه گله گی هم از بچه هایی که به این بلاگ سر میزنن دارم .چرا از خودتون  ویا از هرکسی که باهاش در تماسین پست نمیزارین که کجا هستین؟دارین چی کار میکنین؟و....

دوستون دارم بخدا.

ممد مقیمی بچه ی پرشروشور ۸۲

 

E-mail

سلام دوستان

یه پیشنهاد داشتم:

به نظر من همه E-mail هاشون رو توی نظرات همین مطلب بذارن تا بتونیم با هم ارتباط E-mail هم داشته باشیم. مخصوصا برای اونایی که مثل آقا مسعود قصد رفتن دارن. چون که خود من E-mail خیلی از شما ها رو ندارم مثل همین آقا مسعود.

این کار رو از خودم شروع کردم.

هادی صداقت

سلام به ماه خدا.

سلام به همه بچه های۸۲.یه ماه رمضون دیگه هم از راه رسید.وقتی فکرش را میکنم میبینم دوران لیسانس بهترین دوران زندگیم بوده.بروبچ لیسانس بی ریاترین آدم های دوروبرمون بودند.

امیدوارم به پاکی همین ماه همه خوشبخت و بی ریا باشند.

                                                                                                              هاشم معصومی